اى بى نظیر

مهدى اخوان ثالث
اى بى نظیر در همه آفاق
مهر سپهر حسن، بر اطلاق
همچون تو یک کتاب ندارد
مجموعه اى شگفت در اوراق
جنست لطیفه ایست «نفیسه»
این گفته ابن دسته در اعلاق
او گشته در قلمرو خورشید
چون تو مهمى ندیده به آفاق
خوشبخت آنکه جفت تو گردد
اى در صباحت نمکین طاق
اى اوج آفرینش و امکان
بى شبه و مثل را نشده مصداق
خلقت وراى حسن طبیعى
برهم زده ست منطق خلاق
یک لحظه با تو بودن شوقى
هم ارج عمر، واى به مشتاق
گر گویم: اى تو نامتناهى
داند خدا، نگفته ام اغراق
باشد «امید» زنده به عشقت
اى راز روز در شب عشاق




هیچ بغضى نیست در جانم

مولوى
من چنان مردم که با خونى خویش
نوش لطف من نشد در قهر نیش
گفت پیغمبر به گوش چاکرم
کو بُرد روزى زگردن این سرم
کرد آگه آن رسول از وحى دوست
که هلاکم عاقبت بر دست اوست
او همى گوید: بکش پیشین مرا
تا نیاید از من این منکر خطا
من همى گویم چومرگ من زتست
با قضا من چون توانم حیله جست؟
هیچ بغضى نیست در جانم ز تو
ز آنک این را من نمى دانم ز تو
آلت حقى تو فاعل دست حق
چون زنم بر آلت حق طعن و دق
اندرین شهر حوادث، میر اوست
در ممالک، مالک تدبیر اوست